دیروز از روی بلندی افتاد و دهنش پر خون شد . من سر کار بودم . بچه ی همسایه ( محمدرضا 20 ساله ) اومد و بردنش دکتر ... شیوا : من ممدرضا ره دوست دارم . منو بغل کرد . خندید . گفت : چیزی نشده . بعد از چند ثانیه گفت :یه بار دیگه ممدرضا به من بگه چیزی نشده . ( همین محمدرضا کسی بود که شیوا خیلی ازش می ترسید. )
^ 354 روز و 0 ساعت قبل - آخرین تغییر : [sajede] 353 روز و 17 ساعت قبل
«سیدمرتضی»، تبسم بهار♥، ... 4 فرد دیگر ... حوالی نور، sajede
خدا حفظش کنه - «سیدمرتضی»
خدا حفظ کنه نمیشه یه عکس بذارید ما ببینیم این شیوا خانومو - مهدیه...
خدا حفظ کنه نمیشه یه عکس بذارید ما ببینیم این شیوا خانومو - مهدیه... - DARYAEI
پری رویی و مستوری - خاطرات دکتر بالتازار